Pages

Total Pageviews

Followers

Saturday, June 4, 2011

مرتاضی لنگرودی: مرگ هاله، تراژدی باشکوه و الهام بخش بود

سحام‌نیوز: چهارشنبه همه اتفاقات بد رخ داد، با اصرار خانواده سحابی نیرو های امنیتی اجازه دادند که یک روز تدفین به تعویق بیفتد. صبح چهارشنبه در کمتراز یک ساعت ، لباس شخصی ها به تشییع کنندگان حمله و عکس مهندس سحابی را پاره کردند و در این فضای غمگین هاله سحابی که به پاره کردن عکس پدر اعتراض داشت، با خشونت ماموران نقش بر زمین شد و دیگر بر نخاست.

مرضیه (مینو) مرتاضی از فعالان ملی مذهبی و همسر دکتر پیمان ، دوست چهل ساله هاله سحابی است که شب آخرزندگی هاله را دیده است. مرتاضی با اشک برای ما می گوید که دختر بر بالین پدر تاصبح قرآن می خوانده است. آرامش و طمانینه داشته و حتی برای مهمانان صبحانه آماده می کند.

مرتاضی افسوس می خورد که نتوانسته امانت سحابی را حفظ کند و هاله در یک لحظه از دست رفته است.

مرضیه مرتاضی لنگرودی از چهل سال خاطره و دوستی می گوید و اینکه هاله تنها دختر عزت الله سحابی در فرانسه زندگی کرده و انگلیسی خوب می دانست و فارغ التحصیل فیزیک دانشگاه تهران بوده و بسیار قرآن می خوانده و همه را به خواندن قرآن تشویق می کرده است.

مینو مرتاضی می گوید به من گفتند که گریه نکن تا هاله دشمن شاد نشود و من می گویم هاله آنچنان روح زیبایی داشت که از شاد شدن دشمنانش هم خوشحال می شد.

گفتگو ی جرس با دوست قدیمی هاله سحابی رابخوانید:

مراسم ترحیم هاله سحابی در مسجد سهرودی لغو شد و درگیری هایی رخ داده بود. آیا شماآنجا بودید؟

من پنجشنبه ظهر رفتم اما وقتی متوجه شلوغی ها و لغو مراسم شدم برگشتم و نمی دانم دقیقا چه اتفاقی افتاده بود.

روز تشییع مرحوم سحابی شما کجا بودید وقتی آن حادثه (درگذشت هاله خانم) اتفاق افتاد؟
قرار بر این شده بود که از منزل مرحوم سحابی تا سر کوچه که عرض ۶ متری و طول ۱۲ متری است تشییع انجام شود و چنانچه اجازه دادند تا سر خیابان که حدود ۵۰۰ متری بود برویم و بعد سوار اتوبوس ها شویم و به سمت گورستان گلندووک برویم. هر کدام از ما تقسیم کار کرده بودیم چون بیشتر زنان خانواده مرحوم سحابی که بیشتر پابه سن گذاشته و میانسال بودند هر کدام از ما خانم ها قرار شد اطراف یکی از زنان خانواده باشیم چون بسیار متاثر بودند و خیلی زیاد تحت فشار بودند . مرتب تهدید و فشار بود که باید مراسم ترحیم خیلی سریع انجام شود. وقتی که تشییع شروع شد تا میانه کوچه رسیده بودیم که این اتفاق افتاد .هاله جلوی صف بود و من سه متر عقبتر از او بودم . ما هنوز ۲۰ قدمی از منزل دور نشده بودیم . من شخصا صحنه را ندیدم اما همسرم آنجا بود.


آقای دکتر پیمان همراه هاله خانم به بیمارستان رفتند. ایشان چه برای شما تعریف کردند؟
وقتی مامور عکس مرحوم سحابی را از هاله می گیرد. هاله با خشم می گوید: “ پدرم بود، من دخترش هستم. عکس را به من بده” اما مامور عکس را پاره می کند و هاله را هل می دهد، هاله به زمین می خورد و نفسش بالا نمی آید. ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی هم که می دهند همانجا نفس های آخر را می کشد و بعد آقای دکتر شامخی و پیمان، هاله را در ماشین می گذارند و به درمانگاه می برند، اما قبل از رسیدن به درمانگاه هاله عزیز ما از دست می رود.


اظهارنظرها درباره چگونگی مرگ خانم سحابی متفاوت است، رسانه های دولتی شوک از مرگ پدر را دلیل این حادثه می دانند. نظر شما چیست؟

به نظر من این حادثه به دنبال آن فشارها و ضرب و شتم اتفاق افتاد. حتما لازم نیست شما چاقویی به یک نفر بزنید یا مشتی بزنید و کسی را بکشید. بماند که ضرب و شتم هم احتمالا وجود داشته است، اما فشارهای امنیتی به گونه ای بودکه همه ما را تحت تاثیر قرار داده بود. اغلب این کسانی که اینجا)مشایعت کنندگان(هستند یا حکم دارند یا تحت فشارند یا تازه از زندان آزاد شدند یا در مرخصی اند . من هاله را سخت می پاییدم که هاله تو اصلا بیرون نرو ، تو هیچ حرفی نزن که مبادا وسط این شلوغ بازی ها بگویند هاله باید به زندان برگردد . هاله در تمام مدت به ما دلداری می داد. هاله شب قبل با جرس مصاحبه کرد. این مصاحبه سراسر مهربانی، سلامت و طمانینه است.

هاله چنان تسلیم رضای حق بود که از این اتفاقات شوک نمی شد. مدام می گفت قرآن بخوانید . و خودش مرتب قرآن می خواند . سعی اش این بود که سی جز قرآن را تا صبح بر بالای سر پدر بخواند. همه ماآن شب چرتی زدیم اما هاله نخوابید و تا صبح قرآن تلاوت می کرد. هاله ۶ صبح بیدار شد و رفت نان خرید تا برای مهمانان صبحانه آماده کند. همه دیدند هاله کمک می کرد و می گفت” یک لقمه صبحانه بخورید امروز روز سختی است” .

هاله فرشته بود. هاله انسانی بود که اسماء الله را تفسیر کرد. واقعا همان چیزی بود که خداوند متعال میخواست. فرشته ها قطعا جلوی هاله کم می آوردند . سخت است که آدمی این چنین آرمانی و پاک و مطهرزندگی کند اما هاله زندگی کرد.

به قدری هاله باشکوه رفت و به قدری مرگش تراژدی بود و چنان تراژدی شکوه و الهام به من داده که به نظر من این نوع کالبدشکافی کردن های حادثه ضمن اینکه از اهمیت موضوع کم نمی کند بلکه تنهاآنچه می کند بازی کردن با مرگ باشکوهی است که رخ داده ونازل کردن آن به مرگی عادی .


حضور لباس شخصی ها را چطور دیدید. آیا رفتار نیروهای امنیتی نسبت به مشایعت کنندگان تحریک کننده بود؟ با توجه به اینکه خانواده مطابق خواست امنیتی ها رفتار کرده بودند.

همانطور که هاله در مصاحبه اش با شما گفت ما نمی توانیم نیت خوانی کنیم . دوستانی که ما باهم در مراسم بودیم همگی دوست داشتیم وعده هاو قول های امنیتی هادرست باشد. ما چون خودمان سعی می کنیم قول و وعده بی جا ندهیم . چون وعده، امضا و تعهدانسانی است. ما به قول های ماموران اعتماد کردیم . اما نمی دانم قصد خشونت داشتند یا نداشتند. فقط می دانم که جمعیت به هیچ وجهی نه قصد خشونت داشت و نه قصد پاسخ دادن به خشونت داشت، کما اینکه نداد. فقط می خواستند با نهایت احترام آن شخصیتی که دوستش داشتند و ارزشهای اخلاقی از او یاد گرفته بودند و پایبندی اش به اخلاق را نمونه و سرمشق رفتار خودشان قرارداده بودند، تشییع اش درخور یک مسلمان متعهد مومن باشد.
من از این طرف می توانم با اطمینان بگویم که تمام مدت برادر مهندس سحابی دعوت به صبر و سکوت و آرامش می کرد و دعوت می کردند ما سوره حمد و اخلاص را تلاوت کنیم و تسلیم رضای حق باشیم.


اماآنها برهم زدند. جمعیت ده و نیم صبح بود که متفرق شدند. امارفتار ماموران با بانوان بسیار بد بود. جمعیت مشایعت کننده اغلب میانسال بودند و جوانان تعداد کمی بودند و یک جریان دانشجویی نبود. خوب به لحاظ سنی، تحرک بدنی و نوع نگاه به مراسم اصلا کسانی نبودند که اهل خشونت باشند . جوان و پیر در مراسم میل قلبی شان این بود که شکوه و جلال یک مراسم مذهبی خاکسپاری را به جای آورند . دلمان می خواست آیین و مناسک مراسم به خوبی برگزار شود . شاید عروج هاله و پدرش که یک روح بودند در یک بدن . شاید این پایان خوش ماجرا بود. این تراژدی بزرگ که می توان قصه ها درباره اش نوشت . اینکه بسیار موسیقی برای آن تنظیم کرد و می توان نوشت که چگونه دختری اینطور عاشقانه در پای پیکر پدر به خاک می افتد. و ما روسیاه ها که نتوانستیم امانت دار خوبی باشیم و حتی یک شب هاله را حفظ کنیم.

درباره چهارشنبه شب بفرمایید دفن شبانه مرحوم هاله چطور انجام شد؟
بعد از اینکه از لواسان من به گیشا منزل هاله رفتم ، وقتی به خانه رسیدیم دیدیم پیکر نازنینش را آنجا گذاشتند و ماموران دادستانی و وزارت اطلاعات در اتاق دیگر هستند . ساعتها بحث و گفتگو در جریان بود.ماموران گفتند چنانچه شکایت داشته باشید باید پیکر هاله را ببریم و یک هفته تا ده روز طول می کشد، چون باید کالبد شکافی بشودو گرنه همین شب باید دفن شود. مادر هاله، خانم سحابی گفتند که نمی خواهم بدن دخترم را پاره پاره کنید. بالاخره پس از فشار زیاد در حالی که آمنه، دختر هاله به هیچ وجه از پیکر مادرش جدا نمی شد، توافق شد که همان شب اگر شکایتی نیست، خاکسپاری انجام شود. من دیدم حدود ۳۰ نفر آدم های معمولی با لباس های شخصی در راهروهای آپارتمان بودند. مامور انتظامی گفتند نگران نباشید اینها ماموران ما هستند .” گفتم آن لباس شخصی صبح زد توی سینه هاله چرا الان باز اینها آمدند . گفت اینها ماموران ما هستند . گفتم پس چرا لباس فرم به تن ندارند؟ گفت نه ما می شناسیم.” اینهابا کفش داخل آپارتمان رفتند . جمعیت به گونه ای بود که آقای دکتر شامخی همسر هاله گفتند حداقل سر سوزنی فشار کم شود که نهایتا آقایان وزارت اطلاعات به ماموران انتظامی تذکر دادند که بیرون از آپارتمان منتظر بمانند.


بعد پیکر هاله را با آمبولانس بردند کهریزک تا پزشک قانونی جواز فوت را صادر کرد و بعد بردند لواسان.

سالن شستشوی آنجا برق نداشت . با چراغ جلوی اتومبیل روشنایی کمی افتاد تا هاله عزیزم راغسل دادیم و لباس آخرت بر تنش پوشاندیم . ساعت ۱۰ و نیم بود . گورستان شیشه ای به نظر می آمد.

گورستان کوچک یک روستا بود. جمعیت ماننددایره ای شیشه ای یک فضای کوچکی راروشن کرده بودند . همه جا تاریک بود جز همان دایره . سریع هاله را تلقین خواندند و در قبر گذاشتند. اجازه صحبت به کسی ندادند تنهاآقای شامخی کوتاه گفتند: زندگی با یک فرشته داشتن آسان نیست اما شیرین گذشت و اینکه کمرشان دوتا شده. آقای شاه حسینی هم گفتند مانند حضرت زهرا هاله به خاک سپرده شد.
من مصیبت حضرت زهرا را و عاشورا را خوانده بودم اما ندیده بودم . اما آنشب باور کردم کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا می تواند هر روز و هرجایی باشد و در هر زمانه ای اتفاق بیفتد.
پرچم ایران رابر پیکر هاله کشیدیم . یکی از خانم ها آرام سرود ای ایران را زمزمه کرد . اماماموران گفتند هیس هیس هیچ چیزی گفته نشود . اما هاله این سرود را دوست داشت و گفتیم فقط زمزمه آرام می کنیم و زمزمه کردیم.





این تدفین بی سابقه است. حتی حضرت زهرا به خواست و وصیت خودش دفن شبانه شد. تدفین شبانه در سنت ما مکروه بوده است.
آقایان شرع را مقدس می دانند اماهمان شرع مقدس رامی توانند به راحتی زیرپا بگذارند.


بله حضرت زهرا خودشان وصیت کردند چون به هر دلیلی نمی خواستند . اما هاله عزیز چنین وصیتی نداشت. سوم و هفتم معنایی اسطوره ای دارد. معنایی مذهبی دارد . نشانه های از خلقت و آفرینش انسانی دارد. به لحاظ پزشکی کسی که دچار ایست قلبی شود ۲۴ ساعت نگهش می دارند . اما تنها بعد از ۱۲ ساعت هاله عزیز ما دفن شد. هاله به سمت معبودش رفت.

مختصری درباره هاله خانم و روحیاتشان برای ما بگویید چند سال بود که ایشان را می شناختید؟

هاله یک روح نازنین بود که آمده بود ما را آموزش دهد. هاله ۵۱ ساله بود حتما سخته که ۵۱ سال زندگی کنید که دروغ نگویید. هاله چنان متواضع بود . تحصیلات عالیه داشت .انگلیسی عالی می دانست. قرآن زیبا می خواند وزبان عربی را خوب می دانست . شاعر بود. در همین سه ماه در زندان کلاس زبان فرانسه مبتدی و پیشرفته تدریس می کرد . هاله فرانسه درس خوانده بودو در دانشگاه تهران رشته فیزیک را تمام کرده بود . تنها دختر مهندس سحابی بود . مهندس بازرگان دایی مادرش بود. ما ۴۰ سال هست که با هم دوست بودیم من هاله را به تواضع می شناسم. اینکه در چنین خانواده ای اصیل بالیده بود هم به لحاظ فرهنگ و هم به لحاظ جایگاه اجتماعی اماچنان متواضع بود که هرجا می رفت اگریکصندلی خالی بود امکان نداشت هاله آنجا بنشیند . همانجا در کف زمین جلوی درمی نشست. اگر میوه ای در ظرف بود که لک داشت و ممکن بود دیگران ببینند هاله همان میوه را از ظرف برمی داشت.
خدا ما را منع کرده از تملق گویی اماخدا شاهد است، اگر دستور پیغمبر نبود که کسانی که درمی گذرند خیر و نیکی شان را بگویید که خیر و نیکی منتشر شود. لعنت بر من که تملق گو و چاپلوس باشم. ما در اخلاقیات و اصول ملی – مذهبی مان هست که آدم پرست نباشیم . خدا شاهداست که این چیزها را در این ۴۰ سال دوستی با هاله دیدم که می گوییم . به من گفتند که گریه نکن هاله دشمن شاد می شود . گفتم والله هاله اگر دشمنش خوشحال شود خوشحال می شود.


خاطره ای از هاله برای ما تعریف می کنید؟

آنچه که از او خاطره دارم شیرینی و زیبایی است . یک خاطره که همواره با شوخی و خنده درباره اش صحبت می کردیم این بود:

در آن روزهای سخت که ملی مذهبی هادر زندان بودند. یک روز همه خانواده ها تصمیم گرفتیم برویم مقابل قوه قضاییه. روز تولد حضرت علی بود . مهمانی داشتند و ما هم زیر آفتاب داغ نشسته بودیم سبد سبد میوه و جعبه جعبه شیرینی داخل ساختمان میبردند. ما هم شوخی میکردیم که به جای این شیرینی ها به مایک ملاقات یا دیدار بدهید ولی حرفمان راگوش نکردند . هر چه گفتیم میخواهیم آقای شاهرودی را ببینیم . گفتند نمی شود و امروز عیده نمی آید.

گفتم عید ما روزی بود که از ظلم آثاری نباشد . امروز ولادت مولاست روز پدره . بعد هاله خودش را جلوی یک ماشین انداخت و می گفت” این بنزهایی که سوار می شوید چه نسبتی با ولادت مولا داره وقتی فرزندان علی را در زندان دارید. “ ماشین ها پژو بود. همینطور که هاله خودش را روی ماشین انداخته بود . رفتم جلو گفتم هاله جان اینطور نزن روی کاپوت این ماشین ها خط می افتد، باید خسارتش را بدهیم ضمنا این پژو است نه بنز. هاله گفت: آره راست میگی…
به همین سادگی فقط ما می خندیدیم . فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا


با هر سختی آسانی هست. برای ما که نگاهی آرمانی به زندگی داریم، این مرگ در خور او بود. هاله دنیا را این قدر راحت به آنهایی که زندگی را خیلی دوست دارند واگذار کرد.

اگر مرگ هاله را در اخبار ورسانه ها زیاد دست مالی کنیم مثل این است که گلی را زیاد بپلاسانی. البته که باید کمیته حقیقت یاب تشکیل شود و سیستمی برای روشن شدن حقیقت باید تشکیل شود اما نباید اجازه دهیم که به دنبال فشارهاو تهدیدها که چنین مصیبیتی را ایجاد کردند اکنون بازیچه قرار دهند و رسانه ها هم دست مایه اغراق گویی و جوسازی قرار دهند واز شکوه مرگ هاله کم کنند و آن را تنزل دهند. من به سهم خودم به دوستی مان با هاله قسم که از خدا می خواهم حقیقت روشن شود.

No comments:

Post a Comment