http://mostafazizi.net/2011/05/30/setodeh/
امروز میتوانم با سری افراشته بگویم: «من در جایی از این کرهی خاکی به دنیا آمدم که «نسرین ستوده» در آن به بار و بر نشسته است.»
زن است در کشوری که بر زنان جفای دوچندان روا میدارند، مادر ست در جایی که بهشت زیر پای مادران است و این حکایت از آن دارد که مادران بیرون بهشتند، وکیل است در کشوری که بیقانونی نص صریح قانون ست با این هم او «نستوه و استوار» ایستاده است و سر بر جادوگر خم نمیکند.
حکمرانان بر اریکههای سستبنیاد قدرت تکیه میزنند برای چندی، حکومتها میآیند و میروند اما چیزی که سرانجام در خاطرههای جمعی میماند فداکاری کسانی چون نسرین ستوده است مادری که خود بهشت است، زنی که تمام واژههای مردسالارانهی شهامت و دلیری را به سخره میگیرد و وکیلی که فرشتهی عدالت است با چشمانی باز و گلی در دست و بوسهیی بر لب.
شیرآهنکوه زنی چنین عاشق با دستان بسته و لب خندان چون معشوق در آغوش میکشد عیسا دم به جهان مرده جان میدهد تا زندهگی توش و توان تازه گیرد و «مرگ» از اریکهی قدرت به گوشهی عزلت بخزد.
…
زادروزت مبارک و فرخنده باد! ای که «ستوده به نام ستوده به خوی»یی (فرخی) سپاس که به دنیا آمدی تا به دنیا ببالیم که چون تو گلی ستودنی و نستوه داریم
گل از نسرین همیپرسد که چون بودی در این غربتجهانوطن هم که باشی روزی در گوشهیی از دنیا با این پرسش روبهرو میشوی که «کجایی هستی؟» و میمانی که چه بگویی. وقتی نام کشوری که در آن به دنیا آمدی را میبری با چیزهایی تداعی میشوی که برایات خجالتآور است. با رییسجمهوری که کابینهاش را اجنه اداره میکند، با قضاتی که مجرمان را به دست خود با سنگ میکشند، با نوجوانانی که چهارپایه از زیر پای محکوم میکشند، با اسیدپاشان و چشمکورکنندهگان… میخواهی گریز بزنی به تاریخ و از زیر خاک و گل «منشور» و «دانشمند» بیرون بیاوری که «من آنم که رستم بود پهلوان» میبینی خودت را مضحکهی مردمی میکنی که تاریخ برایشان افسانه است و حال و قال را مینگرند نه ریشه و تبار…
همیگوید خوشم زیرا خوشیها زان دیار آمد
همیزد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد (دیوان شمس)
امروز میتوانم با سری افراشته بگویم: «من در جایی از این کرهی خاکی به دنیا آمدم که «نسرین ستوده» در آن به بار و بر نشسته است.»
زن است در کشوری که بر زنان جفای دوچندان روا میدارند، مادر ست در جایی که بهشت زیر پای مادران است و این حکایت از آن دارد که مادران بیرون بهشتند، وکیل است در کشوری که بیقانونی نص صریح قانون ست با این هم او «نستوه و استوار» ایستاده است و سر بر جادوگر خم نمیکند.
حکمرانان بر اریکههای سستبنیاد قدرت تکیه میزنند برای چندی، حکومتها میآیند و میروند اما چیزی که سرانجام در خاطرههای جمعی میماند فداکاری کسانی چون نسرین ستوده است مادری که خود بهشت است، زنی که تمام واژههای مردسالارانهی شهامت و دلیری را به سخره میگیرد و وکیلی که فرشتهی عدالت است با چشمانی باز و گلی در دست و بوسهیی بر لب.
شیرآهنکوه زنی چنین عاشق با دستان بسته و لب خندان چون معشوق در آغوش میکشد عیسا دم به جهان مرده جان میدهد تا زندهگی توش و توان تازه گیرد و «مرگ» از اریکهی قدرت به گوشهی عزلت بخزد.
…
زادروزت مبارک و فرخنده باد! ای که «ستوده به نام ستوده به خوی»یی (فرخی) سپاس که به دنیا آمدی تا به دنیا ببالیم که چون تو گلی ستودنی و نستوه داریم
No comments:
Post a Comment